سایه

سایه

 

 روح من قبر را نمی فهمد

این قفس ببر را نمی فهمد 

ذهن من در قراردادی ها

منطق جبر را نمی فهمد

نیشتر می زند به همزادش

آسمان ابر را نمی فهمد

زیر شلاق درد خاموشی

هیچ کس صبر را نمی فهمد

«من»در انگیزه ی مسلمانی

قدمت گبررا نمی فهمد

زندگی داد می زند: «مُرده»

روح من قبر را نمی فهمد

 

نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب: روح, من, قبر, را نمی فهمد,ساعت 15:22 توسط pedram.ghanbary| |

  

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

 

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های ا داری

 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پا یین

سقفهای سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

 

با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

 

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

 

عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

 

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

 

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

 

روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری

 

 

نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:خسته , آرزوها,ساعت 15:17 توسط pedram.ghanbary| |

 شاهد مرگ غم انگيز بهارم چه کنم 

ابر دلتنگم ، اگر زار نبارم چه  کنم  

نيست ازهيچ طرف راه برون شد زشبم 

زلف افشان تو گرديده حصارم چه کنم 

از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند 

سخت دلبسته ی اين ايل وتبارم چه کنم 

 من کزين فاصله غارت شده ی چشم توام 

چون به ديدارتو افتد سرو کارم چه کنم 

 يک به يک با مژه هايت دل من مشغول است

ميله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟!

 

 

نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب: شاهد ,مرگ ,غم انگيز ,بهار,ساعت 15:10 توسط pedram.ghanbary| |

پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟

عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!

گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…
 و برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد
باران، همه بهانه است
موهبتی ست از سوی ِ خدا
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و  مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که
آغوش ِ او بسیار بزرگ است
گاهی به پچ پچ های باران گوش کن

 

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:می رقصد , پای کوبی , سروده ,ساعت 16:38 توسط pedram.ghanbary| |

 همه برایم دست تکان دادند، اما کم بودند دستانی که تکانم دادند.
دوست و دست بسیارند ولی "دست دوست" اندک.
دست دوستیت جاودان...

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:,ساعت 16:29 توسط pedram.ghanbary| |

 به سلامتی تو،
تویی که این متن رو میخونی
تویی که دلت شکست
ولی مرام داشتی،
تنها موندی....
اما معرفت داشتی....
تو دختری که
تو این روزای سخت
از خیلی از نامردای مرد نما
مقاومتری و محکمتری....
تو پسری که
تو این روزای سخت
از خیلی زن نما های سنگدل
با احساس ترى،
لطیفتری
نه میگم بی خیال
نه میگم خوش باش...
بابت خوردن مهر با ارزش آدم رو پیشونیت
داری بها میپردازی
به نظرت نمی ارزه؟
می ارزه خوبم می ارزه....
به سلامتی تو...

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:سلامتی , سنگدل , روزای سخت,ساعت 16:54 توسط pedram.ghanbary| |

 ما نسل بوسه هاي خياباني هستيم…

نسل خوابيدن با اس ام اس…
نسل درد و دل با غريبه هاي مجازي…
نسل غيرت رو خواهر,روشنفکري رو دختر همسايه…
نسل پول ماهانه,وي پــي ان…
نسل عکسهاي برهــنه بازيگران…
نسل جمله هاي کوروش و شريعتي…
نسل ترس از رقص نور ماشين پليس…
نسل استرس هاي کنکور و سکته هاي خاموش…
نسل تنهايي,نسل سوخته…
يادمان باشد هنگامي که دوباره به جهنم رفتيم مدام بگوييم:
يادش بخير…دنياي ما هم همينجوري بود…

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:ترس , تنهايي , خاموش , غريبه ,ساعت 16:36 توسط pedram.ghanbary| |

در غروب سخت دنيا ياد ياران ميکنم


در کوير خشک و سوزان رقص باران ميکنم


زندگي مرگ است و مرگ هم زندگي


پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگي . . .

 

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:غروب ,زندگي, مرگ ,ساعت 16:19 توسط pedram.ghanbary| |


Power By: LoxBlog.Com